معنی دردسر و گرفتاری
حل جدول
مخمصه
گرفتاری و دردسر
هچل
گرفتاری و مخمصه
دردسر
باعث گرفتاری
دردسر ،مزاحمت
گرفتاری
محذور
لغت نامه دهخدا
گرفتاری. [گ ِ رِ] (حامص) مؤاخذه:
هر کو به شبی صدره عمرش نه همی خواهد
بی شک به بر ایزد باشدش گرفتاری.
منوچهری.
|| ابتلاء. اسیری. بیچارگی. درماندگی:
اگر به صید روی وحشی از تو نگریزد
که در کمند تو راحت بود گرفتاری.
سعدی.
مترادف و متضاد زبان فارسی
فرهنگ عمید
اسارت، دربند بودن،
[مجاز] دچار شدن،
[مجاز] رنج و زحمت و شغل و کار بسیار،
فارسی به عربی
اسر، تامین، تدخل، تشابک، زمجره، عقبه، عمل، ماء آسن، ورطه، اِرتباک
فرهنگ فارسی هوشیار
مواخذه، اسیری، بیچارگی، درماندگی
فارسی به آلمانی
Festmachen, Haken (m), Problem (n), Ruck (m), Rücken
واژه پیشنهادی
فرهنگ معین
(~.) (حامص.) بیچارگی، درماندگی.
معادل ابجد
1385